انتظار .....
توکه هستی نگران نیستم از تنهایی،خاطرم هست که گفتی ز سفر می آیی
گفتی از دل برود هر آنکه از دیده رود، دیده ودل به فدای تو که نا پیدایی
همه شب منتظرم با تپش ثانیه ها میشمارم که مبادا ابر سد فردایی
شاید این بار که رفتی قدمت جا مانده که در این شهر به هرجا روم آنجایی
زیر این سقف زمین بام تو را پرسیدم گفت باران که تو معنای همه گلهایی
ومن اینبار که برگردی ودستم گیری باید انگار شوم لایق این زیبایی
اللهم عجل لولیک الفرج
از طرف بهترین دوستم : عاطفه فردوسی (از تبریز)
نظرات شما عزیزان: